سورپرایز خانمها برای اقایون
دو شنبه 25 مهر 1390 ساعت 19:31 | بازدید : 497 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )

.
.
.
.
.
.
.
.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

 


.

 


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17


نتیجه بازدید
سه شنبه 19 مهر 1390 ساعت 19:7 | بازدید : 469 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )


به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.
روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

 


 


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


جني(طنز)
پنج شنبه 7 مهر 1390 ساعت 21:12 | بازدید : 537 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )

یه روزی یه مرده نشسته بوده و داشته روزنامه اش رو می خونده که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه تو سرش!
مرده می گه: برا چی این کار رو کردی؟
زنش جواب می ده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود…
مرده می گه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و می ره به کارای خونه برسه.
سه روز بعد، مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر می کوبه تو سرش به طوری که مرده تقریبا بیهوش می شه.
مرد وقتی به خودش میاد می پرسه این بار برای چی منو زدی؟
زنش جواب می ده: آخه اسبت زنگ زده بود!


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


داستان طنز
پنج شنبه 7 مهر 1390 ساعت 16:45 | بازدید : 520 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )

چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.

راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” .

چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.

راننده با دیدن اسکناس گفت: “گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم!”


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


پررو بازي(طنز)
جمعه 18 شهريور 1390 ساعت 21:31 | بازدید : 557 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن کلاغه سفارش چایی میده چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار
مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی! چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار
مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟
کلاغ میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !
بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره
خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه …
مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن قهوه رو که میارن
یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟
خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی
اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که
بندازنش بیرون خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه
کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه: آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه
مجبوری پررو بازی دربیاری!!!!!!!!

نكته مديريتي:قبل از تقلید از دیگران منابع خود را به دقت  ارزیابی کنید.

 


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


متن طنز (نامه خنده دار لیلی به مجنون)
دو شنبه 14 شهريور 1390 ساعت 19:19 | بازدید : 565 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )


 
 
 
گله می‌كرد ز مجنون لیلی - كه شده رابطه‌مان ایمیلی
حیف از آن رابطه‌ی انسانی - كه چنین شد كه خودت می‌دانی

عشق وقتی بشود دات‌كامی - حاصلش نیست به جز ناكامی
نازنین خورده مگر گرگ تو را - برده یا دات‌نت و دات‌ارگ تو را

بهرت ای ‌میل زدم پیشترك - جای سابجكت نوشتم : به درك
به درك گر دل من غمگین است - به درك گر غم سنگین است

به درك رابطه گر خورده ترك - قطع آن هم به جهنم به درك
آنقدر دلخورم از این ایمیلم - كه به این رابطه هم بی ‌میلم


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12


داستان طنز
جمعه 11 شهريور 1390 ساعت 22:16 | بازدید : 486 | نویسنده : پرهام | ( نظرات )

صدای زنگ تلفن – دخترک گوشی رو بر میداره


سلام . کیه؟


سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!


نمیشه!


چرا؟


چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

سکوت بین طرفین

بابایی ما که عمو حسن نداریم!


چرا داریم. الآن پیش مامانه.

 


موضوعات مرتبط: طنز , ,

|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان TOOPeTOOP و آدرس toopetoop.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 141
:: کل نظرات : 62

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 121

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 99
:: باردید دیروز : 83
:: بازدید هفته : 182
:: بازدید ماه : 3917
:: بازدید سال : 7845
:: بازدید کلی : 319415